شب مرگش
كوتاه ترين شب عمرش بود
در انديشه دوباره زيستن
مي سوخت دست خون آلودش از درد
عذابش مي داد سنگيني جسمش
مي ناليد از ناتواني
سخت در هراس بود
ناگه بنا كرد به لبخند زدن
همدمي نداشت
ميان ميليون ها كس
انديشيد كه از او انتقام مي گيرند
و خورشيد به خاطر او بالا مي آيد

Autor: Paul Éluard

شب مرگش<br />كوتاه ترين شب عمرش بود<br />در انديشه دوباره زيستن<br />مي سوخت دست خون آلودش از درد<br />عذابش مي داد سنگيني جسمش<br />مي ناليد از ناتواني<br />سخت در هراس بود<br />ناگه بنا كرد به لبخند زدن<br />همدمي نداشت<br />ميان ميليون ها كس<br />انديشيد كه از او انتقام مي گيرند<br />و خورشيد به خاطر او بالا مي آيد - Paul Éluard




©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab