… مدرسه خواب‌های مرا قیچی کرده بود؛
نماز مرا شکسته بود
مدرسه عروسک مرا رنجانده بود

روز ورود، یادم نخواهد رفت:
مرا از میان بازی‌هایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …

از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه می‌شد…
… در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند.
روزی در مسجد بسته بود.
بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید."

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم
...بی آن که خدایی داشته باشم

Autor: Sohrab Sepehri

… مدرسه خواب‌های مرا قیچی کرده بود؛<br />نماز مرا شکسته بود<br />مدرسه عروسک مرا رنجانده بود<br /><br />روز ورود، یادم نخواهد رفت:<br />مرا از میان بازی‌هایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …<br /><br />از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه می‌شد…<br />… در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند.<br />روزی در مسجد بسته بود.<br />بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید."<br /><br />مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم<br />...بی آن که خدایی داشته باشم - Sohrab Sepehri


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab