من در اين تاريكي
فكر يك بره‌ي روشن هستم
كه بيايد علف خستگي‌ام را بچرد.

من در اين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني مي‌بينم
كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.

من در اين تاريكي
در گشودم به چمن‌هاي قديم،
به طلايي‌هايي، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.

من در اين تاريكي
ريشه‌ها را ديدم
و براي بته‌ي نورس مرگ، آب را معني كردم.

Autor: Sohrab Sepehri

من در اين تاريكي<br />فكر يك بره‌ي روشن هستم<br />كه بيايد علف خستگي‌ام را بچرد.<br /><br />من در اين تاريكي<br />امتداد تر بازوهايم را<br />زير باراني مي‌بينم<br />كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.<br /><br />من در اين تاريكي<br />در گشودم به چمن‌هاي قديم،<br />به طلايي‌هايي، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.<br /><br />من در اين تاريكي<br />ريشه‌ها را ديدم<br />و براي بته‌ي نورس مرگ، آب را معني كردم. - Sohrab Sepehri


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab