غزل

چون سنگ ها صداي مرا گوش مي كني
سنگي و ناشنيده فراموش مي كني
رگبار نوبهاري و خواب دريچه را
از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي كني
دست مرا كه ساقه سبز نوازش است
با برگ هاي مرده همآغوش مي كني
گمراه تر ز روح شرابي و ديده را
در شعله مي نشاني و مدهوش مي كني
اي ماهي طلائي مرداب خون من
خوش باد مستيت كه مرا نوش مي كني
تو دره بنفش غروبي كه روز را
بر سينه مي فشاري و خاموش مي كني
در سايه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سايه از چه سيه پوش مي كني ؟

Autor: Forugh Farrokhzad

غزل<br /><br />چون سنگ ها صداي مرا گوش مي كني <br />سنگي و ناشنيده فراموش مي كني<br />رگبار نوبهاري و خواب دريچه را<br />از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي كني<br />دست مرا كه ساقه سبز نوازش است<br />با برگ هاي مرده همآغوش مي كني<br />گمراه تر ز روح شرابي و ديده را<br />در شعله مي نشاني و مدهوش مي كني<br />اي ماهي طلائي مرداب خون من<br />خوش باد مستيت كه مرا نوش مي كني<br />تو دره بنفش غروبي كه روز را<br />بر سينه مي فشاري و خاموش مي كني<br />در سايه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت<br />او را به سايه از چه سيه پوش مي كني ؟ - Forugh Farrokhzad


Stichwörter: poem





©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab