که آفتاب در کیفم بود



كه آفتاب در كيفم بود
و جهان بر دست هاي كوفته ام سنگيني مي كرد
به هم رسيده بوديم
ومن شاخه هاي كور را بلعيده بودم
گويي از طلايِ س‍ُرخِ تو بر من ريخته بود
و من حياتِ وحش بودم
و صداي من تيرِساكتِ تو در انعكاس صدا ي من بود.

شبیه ارواحِ مردگانم جار می‌کشد

منم كه در شاخه ها دويده ام
شبيه موريانه اي در تو زيسته ام
و به حياتِ وحش پيوسته ام.

Autor: Rosa Jamali

که آفتاب در کیفم بود <br /> <br /><br /> <br />كه آفتاب در كيفم بود <br />و جهان بر دست هاي كوفته ام سنگيني مي كرد <br />به هم رسيده بوديم <br />ومن شاخه هاي كور را بلعيده بودم <br />گويي از طلايِ س‍ُرخِ تو بر من ريخته بود<br />و من حياتِ وحش بودم<br />و صداي من تيرِساكتِ تو در انعكاس صدا ي من بود.<br /> <br />شبیه ارواحِ مردگانم جار می‌کشد<br /><br />منم كه در شاخه ها دويده ام <br />شبيه موريانه اي در تو زيسته ام <br />و به حياتِ وحش پيوسته ام. - Rosa Jamali


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab