همنوایی شبانه ارکستر چوبها

رضا قاسمی


Show the quote in German

Show the quote in French

Show the quote in Italian

Go to quote


نخستین چتر زندگی ام را ,هنوز باز نکرده , توفانی مهیب از دستم ربود , کوبید به تیر چراغ برق و لاشهء در هم شکسته اش را آن چنان با خود برد که گویی هنوز در جایی از این جهان ، دارد می بردش

رضا قاسمی


Go to quote


وقتی زبان مادری‌ات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقیم صرف می‌شوند، وقتی هزاران فعل دیگر را باید به کمک فعل معین صرف کرد، و این فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل هم‌خوابگی به‌کار می‌رود، آن‌وقت زبان خیانتکار می‌شود.

رضا قاسمی


Go to quote


می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...

رضا قاسمی

Tags: زندگی تولد رنج



Go to quote


نشسته‌ایم . انگار ، هر دو به انتظار ِ لحظه‌ای محتوم . مثل شب‌های بمباران که در تاریکی می‌نشستیم به انتظار ِ مرگ که هیچ روشن نبود کی خواهد آمد و از کدام سو .

رضا قاسمی

Tags: بمباران سکوت



Go to quote


حس شهادت‌طلبی و مظلومیت ، که مشخصه‌ای کاملن ایرانی است ، هیچ‌گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می‌شود به موقع رفع و رجوع کنیم ؛ گذاشته‌ایم تا وقتی که با کُشت و کشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه‌چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم ...

رضا قاسمی

Tags: ایران ایرانی خل-و-خو خون



Go to quote


منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست .

رضا قاسمی

Tags: آدم ویرانی



Go to quote


چگونه به برنارد بگویم که مردِ بیابانی همیشه با سایه‌اش زندگی می‌کند . که هرجا می‌رود سایه‌اش را به سمت ِ راستش دارد ، یا چپش. که هرجا می‌رود یا به دنبال سایه‌اش می‌رود یا سایه‌اش را به دنبال می‌کشاند . که تنها یک لحظه ، فقط یک لحظه ، بی‌سایه می‌شود : عدل ِ ظهر ! وقتی تیغ ِ آفتاب درست به فرق ِ سر می‌کوبد .
تازه ، در این لحظه هم تنها نیست . مرد ِ بیابانی تنها ثروتش سای‌ی اوست . می‌نشیند ، با او می‌نشیند . می‌ایستد با او می‌ایستد . صبح که می‌شود عظمت ِ او را امتداد می‌دهد تا مغرب ِ جهان . عصر که می‌شود غروب ِ او را امتداد می‌دهد تا مشرق ِ جهان . چه کسی این‌همه وفادار است ؟ این چنین رفیقی که را تیغ ِ آفتاب که به سر بکوبد رهاش می‌کنی بسوزد ؟ می‌بینی هی مچاله می‌شود در خود . می‌بینی به پات می‌افتد . راه می‌دهی که از زیر ِ ناخن ِ پاها نشت کند در تو . طبیعتت شده که این کمترین کار ِ توست در قبال او . خوب که قالب ِ تنت در تو نشست تیغ ِ آفتاب هزیمت کرده است . پس آرام آرام از زیر ِ ناخن ِ پاها خودش را می‌کشد بیرون . اما اگر نکشید ؟

رضا قاسمی

Tags: آفتاب بیابان سایه



Go to quote


تو حق داری برنارد که خودویرانگر بنامیم اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم.که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی ست که دارم به سایه ام میزنم.سایه ای که مرا بیرون کرده و سال هاست غاصبانه به جای من نشسته است.

رضا قاسمی


Go to quote


هیچ شکنجه ای برای یک لحظه تحمل ناپذیر نیست. اگر فقط اقتدار لحظه می بود و بس، اگر "همین حالا" بود، اگر فقط "همین حالا" چه رازها که در دل خاک مدفون نمی شد. اگر فقط "همین حالا" بود و نه بعد، هیچ کس جلاد دیگری نبود. ... این گذشته است که شب می خزد زیر شمدت. پشت می کنی می بینی روبروی توست. سر در بالش فرو می کنی می بینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه، نور که نباشد، دیگر نیست. اما "گذشته" در خموشی و ظلمت با توست ...

رضا قاسمی


Go to quote



Page 1 of 2.
next last »

©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab