نمی توانست با اندیشه اش درد را آرام کند، انگاری که دردی فیزیکی باشد، اما درد فیزیکی از آنجا که از اندیشه مستقل است ، دستکم اندیشه می تواند برا آن تامل کند، ببیند که فروکش کرده یا برای کوتاه زمانی بازایستاده است. ولی آن درد را، اندیشه با همان یادآوری اش دوباره پدید می آورد. همین که می خواستی دیگر به آن نیندیشی باز به آن می اندیشیدی و باز درد می کشیدی، و هنگامی که، در گفت و گو با دوستان، آن را از یاد برده بود، ناگهان کلمه ای حالت چهره اش را دگرگون می کرد، همچون زخمی ای که کسی ناآگاهانه و بی احتیاط به اندام آسیب دیده اش دست بزند.

Author: Marcel Proust

نمی توانست با اندیشه اش درد را آرام کند، انگاری که دردی فیزیکی باشد، اما درد فیزیکی از آنجا که از اندیشه مستقل است ، دستکم اندیشه می تواند برا آن تامل کند، ببیند که فروکش کرده یا برای کوتاه زمانی بازایستاده است. ولی آن درد را، اندیشه با همان یادآوری اش دوباره پدید می آورد. همین که می خواستی دیگر به آن نیندیشی باز به آن می اندیشیدی و باز درد می کشیدی، و هنگامی که، در گفت و گو با دوستان، آن را از یاد برده بود، ناگهان کلمه ای حالت چهره اش را دگرگون می کرد، همچون زخمی ای که کسی ناآگاهانه و بی احتیاط به اندام آسیب دیده اش دست بزند. - Marcel Proust




©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab