وقتی به بازی "گو" فکر می کنم ... بازی زیبایی که هدفش احداث قلمرو تازه است ، به طور قطع چیزی زیباست. ممکن است در جریان آن مرحله هایی از پیکار وجود داشته باشد ولی این پیکار وسیله ای در خدمت یک هدف است : زندگی بخشیدن به قلمروهای به تصرف در آمده. یکی از بالاترین موفقیت بازی "گو" این است که ثابت می کند برای بُردن، باید زندگی کرد ولی همین طور اجازه داد که دیگری هم زندگی کند. آن کسی که خیلی آزمند است بازی را خواهد باخت. بازی "گو" یک بازی ظریف توازن است که درجریان آن باید ، بی آن که حریف نابود شود ، امتیاز به دست آورد. سرانجام، زندگی و مرگ در آن نتیجه های ساختاری است که خوب باید بنا شده باشد. این همان حرفی است که یکی از شخصیت های تانی گوچی می زند: تو زندگی می کنی ، تو میمیری ، این ها نتایج اند. این یک ضرب المثل باز ی"گو" و یک ضرب المثل زندگی است.
زندگی کردن ، مردن : این چیزی نیست جز نتایج آن چیزهایی که انسان بنا کرده است. آن چه در شمار می آید درست بنا کردن است. بنابراین، برای خودم الزام جدیدی برقرار کردم. می خواهم از خراب کردن و از ساختار انداختن دست بکشم ، م یخواهم همتم را در ساختن به کار بگیرم.
Author: Muriel Barbery