تقويم



پيچيده ام به روزها شبيه پنج عصر؛
همان عصايي كه هوا را شكافتم با آن وَ حادثه را وَ زمان را....
همان منشور مدورم كه از دو قرن پيش به تو وُ تاريخ پيچيده است
شبيه همان چشم هايي شده ام كه به ساعت دوخته ام هزار وُ پانصد سال
به روزهايي شكسته، ضميمه در تقويم
چسبيده ام ده قرن
كه در هوا شكارم كردي
و تقويم را بهم زدي
پريروز.

( من سفت با انگشتم تقويم را نگه داشته ام اين جا....!)

هردوبا اين عصا زمان را شكافته ايم شايد
و دقيقه ي كندي شديم انگار ثابت بر حاشيه اي از روزي كه تمام نمي شود ،
نه!..
تمام نخواهد شد!...

در لحظه ايي كه چند ثانيه پيش بود انگار
و جهاني كه برايم تعبيه شد ديروز.

Author: Rosa Jamali

تقويم<br /> <br /><br /><br />پيچيده ام به روزها شبيه پنج عصر؛<br />همان عصايي كه هوا را شكافتم با آن وَ حادثه را وَ زمان را....<br />همان منشور مدورم كه از دو قرن پيش به تو وُ تاريخ پيچيده است<br />شبيه همان چشم هايي شده ام كه به ساعت دوخته ام هزار وُ پانصد سال<br /> به روزهايي شكسته، ضميمه در تقويم<br /> چسبيده ام ده قرن<br />كه در هوا شكارم كردي <br />و تقويم را بهم زدي<br />پريروز.<br /><br />( من سفت با انگشتم تقويم را نگه داشته ام اين جا....!)<br /><br /> هردوبا اين عصا زمان را شكافته ايم شايد <br />و دقيقه ي كندي شديم انگار ثابت بر حاشيه اي از روزي كه تمام نمي شود ، <br />نه!..<br />تمام نخواهد شد!...<br /><br />در لحظه ايي كه چند ثانيه پيش بود انگار<br />و جهاني كه برايم تعبيه شد ديروز. - Rosa Jamali


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab