این جا همان عرض جغرافیایی موعود است

خواهش می کنم نامِ این شهر را شما پیدا کنید:
علامتی ست که از ابتدایِ یک خیابان شروع شده است
آخرین علامت این خیابان کوهی ست که از نیمرخِ من ساخته اند
شهری ست به نام ایگرگ
با ارتفاعِ هزار متر از سطحِ دریا
جغرافیایِ اینجا ، روی کف دست من است
حالا که با نیروی سوم شما عجین شده ام
این جا نیروی جاذبه کمتر است.

آخرین علامت این خیابان اما
کوهی ست که از نیمرخ من ساخته اند
همین جاست که به نیمرخ جهان بدل شده ام.

این جا همان عرض جغرافیایی موعود است؟

مساحتِ این جاست ، آن چه رویِ خطِ قلب ام نقش بسته است
نیرویِ جاذبه ای ست در من
گودیِ مثلثی شکل شما
دندانه های یک لابیرنت تازه است
پیراهن من به آویز شما گیر کرده است؟
( آهان ، اصلا یادم نبود در این شهر گلابی موجود نیست؛
لباس های من به شکلِ یک گلابیِ تاریک اند رویِ آویز شما
اکسیژن هوا
و یک لیوان آب
چقدر دوست تان دارم
درست به اندازه ی یک گیلاس تنها بودم
چقدر تنها بودم!

( مساحت این جا برابر ست با آن خواب
سه گوش ست اینجا
مثلِ قلبِ شما
تا خورده اما آهاردار
این گوشه اش اما هیچوقت چروک نخواهد شد.)

علامتی ست که از ابتدایِ این شهر شروع شده است
در خیابان هایِ این شهر سرگیجه رفته است
حالا دیگر تا انحنای حنجره ام بالا کشیده است

این جا همان عرض جغرافیایی موعود است؟

آخرین چیزی که به این شهر پس داده ام
نیمرخ ام بود که بی شکل در باد می رفت
پس کشیده ام ، اما قلبم جلوتر از من رفته است
ارتفاع قلب ام را روی دیوارهای آن شهر کشیده اند
نیزه ای ست مماس
تقاطع این دو خط آینده ی شماست
عکس دیگری ست از من.

شما خط تقارن من بودید؟

( شما بی موقع پیدا شدید ، روی خطِ قلب من وجود نداشتید، مساحت من جا مانده ست در شهر شما ، این مجهول ترین کنایه ی من است ، خواهش می کنم نام این شهر را شما پیدا کنید:

نام آن شهر اما سخت ترین کلمه ای بود که تا به آن روز توی ذهن من جا گرفته بود!

حافظه ام روی پیچک های آن شهر جا مانده بود
نام آن شهر را هیچوقت نیافتند
حالا دیگر پیچک های خانه ات نسبت معکوس من است
پیراهن من به آویز شما گیر کرده است
با امشب هزار و یک شب است که نخوابیده ام
فردا یک روز از تولد من گذشته است.

فردا گیلاس مضاعفی ست آن شهر
دو دایره ی مسلم است شکل خلاصه شده ی ما
و آخرین علامت آن خیابان
کوهی ست که از نیمرخ من ساخته اند تا...

Author: Rosa Jamali

این جا همان عرض جغرافیایی موعود است<br /><br />خواهش می کنم نامِ این شهر را شما پیدا کنید:<br />علامتی ست که از ابتدایِ یک خیابان شروع شده است<br />آخرین علامت این خیابان کوهی ست که از نیمرخِ من ساخته اند<br />شهری ست به نام ایگرگ<br />با ارتفاعِ هزار متر از سطحِ دریا<br />جغرافیایِ اینجا ، روی کف دست من است<br />حالا که با نیروی سوم شما عجین شده ام <br />این جا نیروی جاذبه کمتر است.<br /><br />آخرین علامت این خیابان اما<br />کوهی ست که از نیمرخ من ساخته اند<br />همین جاست که به نیمرخ جهان بدل شده ام.<br /><br />این جا همان عرض جغرافیایی موعود است؟<br /><br />مساحتِ این جاست ، آن چه رویِ خطِ قلب ام نقش بسته است<br />نیرویِ جاذبه ای ست در من<br />گودیِ مثلثی شکل شما<br />دندانه های یک لابیرنت تازه است<br />پیراهن من به آویز شما گیر کرده است؟<br />( آهان ، اصلا یادم نبود در این شهر گلابی موجود نیست؛<br />لباس های من به شکلِ یک گلابیِ تاریک اند رویِ آویز شما<br />اکسیژن هوا<br />و یک لیوان آب<br />چقدر دوست تان دارم<br />درست به اندازه ی یک گیلاس تنها بودم<br />چقدر تنها بودم!<br /><br />( مساحت این جا برابر ست با آن خواب<br />سه گوش ست اینجا<br />مثلِ قلبِ شما<br />تا خورده اما آهاردار<br />این گوشه اش اما هیچوقت چروک نخواهد شد.)<br /><br />علامتی ست که از ابتدایِ این شهر شروع شده است<br />در خیابان هایِ این شهر سرگیجه رفته است<br />حالا دیگر تا انحنای حنجره ام بالا کشیده است<br /><br />این جا همان عرض جغرافیایی موعود است؟<br /><br />آخرین چیزی که به این شهر پس داده ام<br />نیمرخ ام بود که بی شکل در باد می رفت<br />پس کشیده ام ، اما قلبم جلوتر از من رفته است<br />ارتفاع قلب ام را روی دیوارهای آن شهر کشیده اند<br />نیزه ای ست مماس<br />تقاطع این دو خط آینده ی شماست<br />عکس دیگری ست از من.<br /><br />شما خط تقارن من بودید؟<br /><br />( شما بی موقع پیدا شدید ، روی خطِ قلب من وجود نداشتید، مساحت من جا مانده ست در شهر شما ، این مجهول ترین کنایه ی من است ، خواهش می کنم نام این شهر را شما پیدا کنید:<br /><br />نام آن شهر اما سخت ترین کلمه ای بود که تا به آن روز توی ذهن من جا گرفته بود!<br /><br />حافظه ام روی پیچک های آن شهر جا مانده بود<br />نام آن شهر را هیچوقت نیافتند<br />حالا دیگر پیچک های خانه ات نسبت معکوس من است<br />پیراهن من به آویز شما گیر کرده است<br />با امشب هزار و یک شب است که نخوابیده ام <br />فردا یک روز از تولد من گذشته است.<br /><br />فردا گیلاس مضاعفی ست آن شهر<br />دو دایره ی مسلم است شکل خلاصه شده ی ما<br />و آخرین علامت آن خیابان <br />کوهی ست که از نیمرخ من ساخته اند تا... - Rosa Jamali


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab