اتاقِ تاريك
تك نوري ست كه بر مخفي ترين سمت مي تابد
در عصب ها گسيل مي شود
كافي ست
به اندازه اي ست كه بر عنصرِ تازه اي دلالت مي كند.
ياخته هاي كور را به كناري گذاشته ام
تا در اجسامِ كِدِر نفوذ كنند
ورقه هايي كه بار گرفته اند در تاريكي ادامه مي يابند.
با كَسري از من متناسب است
چنانچه جِرمي سنگين كه از شاخه هايِ درخت آويزان است
به رنگِ سردِ جسمِ تُست
تقلاي من.
چيزي ست كه در بطنِ خود منجمد است
يك قطعه يِ تاريك است
شعاعِ نازكي ست
كه در انسدادِ در محبوس است.
بلوري كه به دست آمده
در سيالات نقش مي گيرد
انتهايِ اين مسيركجاست؟
طرحي از عصب ها بر كاغذهايِ سياه افتاده است .
رسوب مي كنم
شماري از اجسام ضخيم اند
ظرف ها را بُرده ام
قدري آب تهِ ليوان هست.
Author: Rosa Jamali