گاه به یاد آنچه درباره سربازان در میدان جنگ شنیده بود میافتاد. شنیده بود که وقتی در پناهگاه زیر آتش دشمناند و کاری از دستشان ساخته نیست؛ میکوشند برای خود سرگرمی بیابند تا خطر را آسانتر تحمل کنند. در نظر پییر مردم همه همچون همین سربازان بودند که میخواستند از شر زندگی خلاص شوند. یکی در پی نامجویی بود؛ یکی خود را در قمار فراموش میکرد؛ یکی قانون وضع میکرد و یکی زنباره میشد؛ یکی اسب میدواند؛ یکی سیاست میباخت؛ یکی با شکار وقت میگذراند؛ یکی به دامان می پناه میبرد و یکی با امور دولتی کلنجار میرفت. هیچ یک از این تدابیر را نباید حقیر دانست و هیچ یک را نمیتوان مهم شمرد. همهشان برابرند. مهم آن است که به هر نحو که بتوانیم از زندگی خلاص شویم. فقط باید از رویارو شدن با زندگی؛ این زندگی خوفانگیز گریخت.
Auteur: Leo Tolstoy