گریسته بودم
مثل بچه ها گریسته بودم
دوباره انگار همان پله بود
و دوباره انگار همان کوچۀ بن بست
هنوز همان گل های هر سال
و هنوز همان خون داغ
و رگ های آزرده و پر نبض
زمان نمی گذشت
زمان نمی گذشت و من
از کسالت زمان خسته بودم
و دست ها و گونه های بی نوازشم
هنوز به خالی خود عادت نداشتند
کوچۀ بن بست به میدان می رسید
و میدان پر بود از خنده وعداوت آدم های همیشگی
خیال های همیشگی، آرزوهای همیشگی
و تردید بی انتهای نسل ها
به گرد هیاهوی دایرۀ زندگی
گریسته بودم و هیچ کس
پا به کوچۀ بن بست نمی گذاشت
و هنوز از ته سیگارهای ژندۀسفید
دود آرامی می گریخت...
زمان نمی گذشت
زمان نمی گذشت و پنجره ها
در ارتفاع سنگ های بی پیچک
خاموش و خفته
به بستۀ بی اعتنای خویش
عادت نداشتند
و هنوز انگار
هیچ کس به هیچ چیز عادت نکرده بود
و نه حتی زمین
به عادت بی عبور و نرم کفش های تو

Auteur: علي بن أبي طالب

گریسته بودم <br />مثل بچه ها گریسته بودم<br />دوباره انگار همان پله بود<br />و دوباره انگار همان کوچۀ بن بست<br />هنوز همان گل های هر سال<br />و هنوز همان خون داغ<br />و رگ های آزرده و پر نبض<br />زمان نمی گذشت<br />زمان نمی گذشت و من<br />از کسالت زمان خسته بودم<br />و دست ها و گونه های بی نوازشم<br />هنوز به خالی خود عادت نداشتند<br />کوچۀ بن بست به میدان می رسید<br />و میدان پر بود از خنده وعداوت آدم های همیشگی<br />خیال های همیشگی، آرزوهای همیشگی<br />و تردید بی انتهای نسل ها<br />به گرد هیاهوی دایرۀ زندگی<br />گریسته بودم و هیچ کس<br />پا به کوچۀ بن بست نمی گذاشت<br />و هنوز از ته سیگارهای ژندۀسفید<br />دود آرامی می گریخت...<br />زمان نمی گذشت<br />زمان نمی گذشت و پنجره ها<br />در ارتفاع سنگ های بی پیچک<br />خاموش و خفته<br />به بستۀ بی اعتنای خویش<br />عادت نداشتند<br />و هنوز انگار<br />هیچ کس به هیچ چیز عادت نکرده بود<br />و نه حتی زمین<br />به عادت بی عبور و نرم کفش های تو<br /><br /> - علي بن أبي طالب




©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab