یک مرد و یک زن
که هرگز همدیگر را ندیده اند
و بسیار دور از هم
در شهر های مختلف زندگی می کنند
یک روز
همان صفحه از همان کتاب را
هم زمان
دقیقاً
در دومین ثانیه ی
اولین دقیقه ی
آخرین ساعت خود
می خوانند
روی سبزه غذا بخورید
عجله نکنید
روزی هم
سبزه روی شما غذا خواهد خورد
دو حلزون
به خاکسپاری برگی خشک شده می روند
صدفی سیاه دارند
و نواری سیاه به دورشاخک های شان
شب هنگام می روند
یک شب زیبای پاییز
ولی افسوس زمانی می رسند
که دیگر بهار شده
Pagina 1 di 1.
©gutesprueche.com
Data privacy
Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.