روح روز تابستانی و
نفسِ گل سرخی،
تابستان اما سپری شده است و
موسم گل به آخر است
کجا رفتهاند؟
که میداند، که میداند.
خون قلب منی و
جان آرامشی.
قلب من امّا سرد است و
جانم به سیاهی در نشسته است.
کجایی تو ای یار؟
که میداند، که میداند.
امید سالیان منی و
آفتاب برفهای زمستانم.
سالها اما
زیر آسمانی ابر اندود به پایان رسیده است.
کجا یکدیگر را باز خواهیم یافت؟
که میداند، که میداند
Autore: Paul Laurence Dunbar