هست شب
يك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است
باد - نو باوه ي ابر - از بر كوه
سوي من تاخته است
هست شب
همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا
هم ازين روست نمي بيند
اگر گمشده يي راهش را
با تنش گرم،بيابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته
كه مي سوزد از هيبت تب
هست شب . آري شب

Autore: Nima Yushij

هست شب <br />يك شب دم كرده و خاك <br />رنگ رخ باخته است <br />باد - نو باوه ي ابر - از بر كوه <br />سوي من تاخته است <br />هست شب <br />همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا <br />هم ازين روست نمي بيند <br />اگر گمشده يي راهش را <br />با تنش گرم،بيابان دراز <br />مرده را ماند در گورش تنگ <br />به دل سوخته من ماند <br />به تنم خسته <br />كه مي سوزد از هيبت تب <br />هست شب . آري شب  - Nima Yushij




©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab