در انتظار مرگ
مثل گربه ای که روی تخت می پرد

خیلی خیلی متاسفم برای زنم
اوست که باید
این بدن خشک و سفید شده
را ببیند
یکبار تکان اش دهد
و بعد شاید دوباره:
ـــ "هنک"
جوابی نمی دهد

مایه نگرانی ام مرگ نیست
زنم است
که با این توده ی هیچ
برجا می ماند

می خواهم به اطلاع او برسانم
در تمامی شب ها
که کنار او آرم گرفته ام
حتی عبث ترین بگو مگو ها
باشکوه بوده اند

اکنون کلماتی که
همیشه از گفتن شان هراس داشته ام:
دوستت
دارم

Autore: Charles Bukowski

در انتظار مرگ<br />مثل گربه ای که روی تخت می پرد<br /><br />خیلی خیلی متاسفم برای زنم<br />اوست که باید<br />این بدن خشک و سفید شده<br />را ببیند<br />یکبار تکان اش دهد<br />و بعد شاید دوباره:<br />ـــ "هنک"<br />جوابی نمی دهد<br /><br />مایه نگرانی ام مرگ نیست<br />زنم است<br />که با این توده ی هیچ<br />برجا می ماند<br /><br />می خواهم به اطلاع او برسانم<br />در تمامی شب ها<br />که کنار او آرم گرفته ام<br />حتی عبث ترین بگو مگو ها<br />باشکوه بوده اند<br /><br />اکنون کلماتی که<br />همیشه از گفتن شان هراس داشته ام:<br />دوستت<br />دارم - Charles Bukowski




©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab