چه رازها که پاهای ما افشا نمی کنند...

رضا قاسمی


Weiter zum Zitat


تو يا می‌توانی عاشقش بشوی يا اگر مثل من جای عشق‌ات ساب رفته است فقط می‌توانی خيره ‌شوی به آن بناگوش ظريف؛ به خواب موها پشت لاله‌ی گوش؛ و آرام، با صدايی که انگار از تهِ يک سردابِِ ظلمانی می‌آيد، بگويی: «تو فشار را اندازه نگير جيگر، خسته می‌شی» و اين را طوری بگويی که انگار داری يکی از اوراد قديمی را مي‌خوانی. همان وردی که بره‌ها می‌خوانند وقتی به پيشاني‌شان حنا می‌بندند تا بعد ببرندشان به قربانگاه. همان وردی که من هميشه می‌خوانم. چون هميشه هی تکه‌ای از مرا می‌برند و می‌اندازند جلوی سگ. چون هميشه چيزی در من هست که اضافی‌ست. مطلقاٌ اضافی

رضا قاسمی


Weiter zum Zitat


شوربختي مرد در اين است كه سن خود را نمي بيند. جسمش پير مي شود اما تمنايش همچنان جوان مي ماند. زن، هستي اش با زمان گره خورده. آن ساعت دروني كه نظم مي دهد به چرخه زايمان، آن عقربه كه در لحظه اي مقرر مي ايستد روي ساعت يائسگي، اينها همه پاي زن را از راه مي برد روي زمين سخت واقعيت. هر روز كه مي ايستد در برابر آينه تا خطي بكشد به چشم يا سرخي بدهد به لب، تصوير رو به رو خيره اش مي كند به رد پاي زمان كه ذره ذره چين مي دهد به پوست. اما مرد، پايش لب گور هم كه باشد چشمش كه بيفتد به دختري زيبا، جواني او را مي بيند اما زانوان خميده و عصاي خود را نه.

رضا قاسمی


Weiter zum Zitat


سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتا مشروب یا تریاک. ولی یک چیز را دوست بدار

رضا قاسمی


Weiter zum Zitat


« erste vorherige
Seite 2 von 2.


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab