خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .
ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم..
Ali Shariatiاسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در آخرت پاداش دهد و عملی که نه برای خلق خدمتی باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد.
Ali Shariatiای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفش های او راه بروم.
Ali Shariatiخدایا!
در تمامی عمرم، به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که، به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر، لحظه ای را در ترجیح "عظمت"، "عصیان"، و "رنج"، بر "خوشبختی"، "آرامش" و "لذت"، اندکی تردید کردهاند.
Stichwörter: نیایش
For ruining a fact, do not attack it, defend it badly.
Ali Shariati
من به چشمِ خویش میبینم که تنها دلیلِ بودنام "عصیان" است. به گفتهٔ اقبال : هستم اگر میروم، گر نروم نیستم... ( علیجانی : بعد از چند تعبیر، جملهای به ذهناش میرسد و میگوید : ) قطع کردم که وحی است ( یعنی مطمئنام این جمله وحی است ) "ما پرندهٔ موهومی هستیم که در عدم پرواز میکنیم." پس ما چه هستیم ؟ هیچ، موهومی در عدم! یعنی معدوم، یعنی فقط پرواز کردن
Stichwörter: عصیان
من معتقدم هرچه دربارهٔ انسان گفتهاند فلسفه و شعر است و آنچه حقیقت دارد جز این نیست که انسان تنها آزادی است و شرافت و آگاهی. و اینها چیزهایی نیست که بتوان فدا کرد، حتی در راهِ خدا
Ali Shariati
همیشه رمانتیسمِ من کار را خراب میکند. چه ضررها از دستِ این رمانتیسم کشیدهام... کِی خواهم توانست از این دنیای مه آلودِ افسانه و اساطیر به زمین باز آیم ؟... روحِ من در این جهانِ رئالیسم هیچ نمییافت که مرا نگاه دارد. چهرهٔ واقعیتها همه برایم زشت و پست و بیارج بود و سرم به بندِ هیچ کدام فرود نمیآمد. " آنچه بود" دلِ مرا قانع نمیکرد، ناچار به "آنچه باید باشد و نیست" گریختم... بیزاری از هر چه هست و جذبهٔ آنچه باید باشد و شایستهٔ بودن است، دنیای ایده آلیسمِ مطلقِ بلند و زیبا و متعالی که مَسکنِ من و اقامتگاهِ من و سرزمینِ راحتیِ من است، نه تنها در احساسِ من است، که در افکارِ من نیز رخنه کرده است. هر چه "نه این" است هر جا "نه اینجا "ست، سرزمینِ مقصودِ من و سرچشمهٔ مطلوبِ من است. آن "نمیدانم کجا "، آن "نمیدانم چی"، مرا همواره وسوسه میکرده است و همواره به خود مشغول داشته و " اینجا " و " اینها " را همه از یادِ من برده است
Stichwörter: اساطیر ایده-آلیسم رمانتیسم واقعیت
واقعیت،خوبی و زیبایی.
در این دنیا جز این سه چیز هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد.
نخستین با اندیشیدن، علم.
دومین با اخلاق، مذهب.
و سومین با هنر، عشق...
« erste vorherige
Seite 4 von 13.
nächste letzte »
Data privacy
Imprint
Contact
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.