بمبارانِ شیمیاییِ این دایره ممنوع است
جراحتی ست شبیه چکش
رگم را در هزاره ی قبلی زده اند
اریب تا سراشیبیِ دلهره ای که فرود آمده است بر فرقی راست
اریب تا سرانگشتانم که ناخن هایِ خواهرم را یکدست می جوند
تا چرخشی معکوس تا رحم مادرم
همین جاست :
تاریخِ سقطِ جنین.
زندگی ام تکه تکه بر آب افتاده ست
پوست کنده است پرتقالی را
همین :
خوابیده ای انگار و ذوب می شوند تمامِ خاطراتی که با لایه ای از هوا داشتم
تمام دایره هایی که بدون پرگار کشیده بودم
تمامِ بمب هایی که بر سرم ریخته بودید
همین:
استوایی ست آرام این قبیله قطبی / خوابم می آید...!
نشتیِ جهان را چه کسی ترمیم می کند؟
همین :
از حاشیه ای حلبی عبور می کنیم / قسمتی از حلب سوراخ شده است
بمباران شیمیایی این دایره
" ممنوع است
امروز ممنوع است
فردا ممنوع است
دست زدن ممنوع است
همیشه ممنوع است."
دیر بود...
استوایی ست آرام این قبیله ی قطبی/ خوابم می آید...!
حتما تا حالا پرتقال را پوست کنده است ( منظورم همین لحظه ی جاری ست.)
به ترشیِ این لحظه قسم؛
جراحتی ست شبیه چکش
سرم درد می کند و شاقولی در آب می افتد
روز مسطح است!
چه می کنی وقتی که می دانی حافظه ی جهان مخدوش تر از این یک جمله است
چه می کنی زمانی که دیگر وقت تمام شده است؟
ثانیه های آخر؛
به مرتب کردن موهایت زیر روسری گذشت
چتری ست که فقط بر سرِ تو یکی نازل شد
چتری ست به طولِ یک میلی متر و عرضِ این جهان
چتری ست...
و خلائی ست که از دست چپ من شروع شده است
این دایره ی فلج
ببین چگونه بر گوشه اش ته کشیده ام؟
( شاید من لاغر شده ام / من لاغر شده ام ، نه؟ لاغر شده ام...
همین!
با آرامشی که عجیب تر از آن ممکن نیست به آبِ رحمِ مادرم باز می گشتم
با چرخشی معکوس که تا امتدادِ جفتم که آویزان شده است از سرم
درست یادم نیست:
انگار چیزی را در رحم مادرم جا گذاشته بودم
شیری که مک نزدم
انگار از پستان هایِ زنی لال بود.
به نگاهِ خیره ی شما بدهکارم!
بر تشتی بزرگ نمک می ریزند یکریز
ماهواره ای ست که ذهنم را سوراخ کرده است
به ذهنِ جهان مخابره ام کرده اند
که جنگ سرد من با شما تمامی ندارد
چرا نمی نویسند بمباران شیمیایی این دایره ممنوع است؟
که ذوب می شود آن دایره ای که با خواهرم جفت بود
محاصره ای ساخته است
این زاویه نود درجه است . ( خواهش می کنم....
پازایت ممنوع!
وقتی که می لرزم و می دانم منطقه ی حاره ای ست زخم هایم
به رگ های نوزادی لال پیوسته ام
بد خواب شده ام
بخشی از حافظه ام را دزدیده اند
دست تنها و برهنه
روی من دری را بسته اند
و کسی نمی داند
شاید من لاغر شده ام؟
قطعات یدکی / و من که قطعات یدکی ام را کشانده ام زیرِ این سقف
چیزی به جز تعبیرِ معوجِ یک آه نیستم
مرا که دیروز بایگانی کرده بودند
مرا که فردا بر دیسک های نوری می چرخم
وقفه ای لال در گردش جهانم
ایستاده ام تا صفر مطلق
ویروسی احاطه ام کرده
چیزی شبیه لکه ای مسری
اکسیژنِ اتاقِ من ته کشیده است.)
Stichwörter: ر-زا-جمالی-شعر
« erste vorherige
Seite 5 von 5.
Data privacy
Imprint
Contact
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.