ما شکسته پر مرغیم ای ستیزه گر صیاد
زجر اگر دهی باری اندک اندک آهسته

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


با تو دارد گفت و گو شوريده‏ي مستي
-مستم و دانم كه هستم من-
اي همه هستي ز تو، آيا تو هم هستي؟

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت
و اینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب را به نوش خند
از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر
باز از حریق بیشه خاکسترین فلق
آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
از غمز و ناز انجم وز رمز و راز شب
بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
بس شد شهید پرده شب ها، شهاب ها
وان پرده ها دریده خبر می دهد سحر
آه آن پریده رنگ که بود و چه شد کز او
رنگش ز رخ پریده خبر می دهد سحر
چاووش خوان قافله روشنان امید
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ، گ
گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد.

مهدی اخوان‌ثالث

Tags: poem



Go to quote


ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

مهدی اخوان‌ثالث

Tags: دریچه



Go to quote


قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
از کجا، وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي، امّا، امّا
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي.
انتظار خبري نيست مرا
نه زياري نه ز ديّاري ، باري،
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.
قاصدک! هان، ولي ...
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمي، جايي؟
در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند ...

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


ما چون دو دريچه ، رو به روي هم
آگاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينه ي بهشت ، اما ... آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد

مهدی اخوان‌ثالث


Show the quote in German

Show the quote in French

Show the quote in Italian

Go to quote


گنه ناكرده بادافره كشيدن
خدا داند كه اين درد كمي نيست

مهدی اخوان‌ثالث


Go to quote


گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار ایم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم
گرگ هاری شده ام

مهدی اخوان‌ثالث

Tags: گرگ-هار



Go to quote



Page 1 of 2.
next last »

©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab