چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت......

حسین پناهی


Go to quote


به ساعت نگاه می‌کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می‌بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می‌روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وَ سایه‌های کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه‌ها
وَ صدای هیجان‌انگیز چند سگ
وَ بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می‌پرم چون کودکی‌ام و
خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا می‌پرم و
خوب می‌دانم
سال‌هاست که مـُرده‌ام

حسین پناهی


Go to quote


حرمت نگه دارم دلم! گلم!
کاین اشکها خون بهای عمر رفت من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه می کرد

حسین پناهی


Go to quote


ما چيستيم؟
جز ملکلولهاي فعالِ ذهنِ زمين،
که خاطرات کهکشان‌هارا
مغشوش مي‌کند

حسین پناهی


Go to quote


نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم

حسین پناهی


Go to quote


برمیگردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟

حسین پناهی


Go to quote


بيراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می‌كشيد
زين بعد همه عمرم را
بيراهه خواهم رفت

حسین پناهی


Go to quote


انبان حرص را جز آوار
هیچ آذوقه ای پر نمی کند.

حسین پناهی

Tags: poem



Go to quote


پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست
قصه اینجاست که باید بود،باید خواند
پشت این پنجره ها باز هم باید ماند
و نباید که گریست
باید زیست

حسین پناهی


Go to quote


در اشکال ،
خط مستقیم
از هر شکلی به حقیقت،
نزدیک تر است
چون بی انتهاست
به آخرش مطمئنا نخواهم رسید ....
مطمئنا
پس چرا می روم؟
چرا؟
چون رسالتم رفتن است...

حسین پناهی


Go to quote


« first previous
Page 2 of 4.
next last »

©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab