I have never done anything except write, but I don't possess the vocation or talents of a narrator, have no knowledge at all of the laws of dramatic composition, and if I have embarked upon this enterprise it is because I trust in the light shed by how much I have read in my life.
Gabriel García MárquezPierwszy z rodu jest przywiazany do drzewa, a ostatniego zjadaja mrowki.
Gabriel García MárquezTags: tree ants clan passing-of-time
Everything that goes into my mouth seems to make me fat, everything that comes out of my mouth embarrasses me.
Gabriel García MárquezTags: words
No, not rich. I am a poor man with money, which is not the same thing.
Gabriel García MárquezTags: money
على الناس الذين يحبهم المرء أن يموتوا مع كل أشيائهم
Gabriel García Márquez...time was not passing...it was turning in a circle...
Gabriel García MárquezShe would defend herself, saying that love, no matter what else it might be, was a natural talent. She would say: You are either born knowing how, or you never know.
Gabriel García MárquezTags: love-in-the-time-of-cholera
نفرتم را بر یخ می نویسم
وداع گابریل گارسیا مارکز نویسنده معاصر آمریکای جنوبی.
مارکز بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطان وی و شنیدن خبر بیماریش این متن را به عنوان وداع نوشته است هر چند ابهاماتی درباره نویسندۀ آن وجـود دارد ... (گابریل گارزسیا مارکز ملقّب به گابو است) . وی با رمان اعجاب انگیزش که 5 سال نوشتنش به طول انجامیده به نام صد سال تنهایی ..برندۀ نوبل ادبیّات 1982 در استهکلم است . گابو پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است ، هر چند تمام آثارش را نمیتوان در این دسته بندی قرار داد . به هر حال از دیگر کتب وی میتوان به عشق سالهای وبـا ، ساعت شوم ، کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد و یا ژنرال در مخمصه که گاه دیده ام برخی از ناشران آنرا به به ژنرال در هزارتوی خویش ترجمه کرده اند اشاره کرد .
که معنای تحت الفظی اش همان ژنرال در مخمصه است
.مارکز هرگز نوشتن این متن را تکذیب نکرد
"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت،
شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمیداشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان میکردم فکر می کردم.
اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست
کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رویا می دیدم، چرا که میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم ٬
شصت ثانیه نور را از کف میدهیم. شصت ثانیه روشنایی
.
هنگامی که دیگران میایستند ٬ من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار می ماندم.
هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند٬ گوش فرا میدادم و بعد هم
از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .
اگر خداوند ذرهای زندگی به من عطا میکرد٬ جامهای ساده به تن می کردم.
نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان میساختم.
خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی مینگاشتم و
سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.
روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی"(*) را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات"(**) ترانه عاشقانهای به ماه پیشکش میکردم .
با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ هایشان در اعماق جانم ریشه زند.
خدواوندا ٬اگر تکهای زندگی میداشتم ٬ نمیگذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بیآنکه
به مردمانی که دوستشان دارم ٬ نگویم که «عاشقتتان هستم» ،
آن گونه که به همه مردان و زنان میباوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست .
اگر خداوند فقط و فقط تکهای زند
The children would remember for the rest of their lives the august solemnity with which their father, devastated by his prolonged vigil and by the wraith of his imagination, revealed his discovery to them: 'The world is round, like an orange.
Gabriel García MárquezWhy were you so old when we met? I answered with the truth: Age isn't how old you are but how old you feel.
Gabriel García Márquez« first previous
Page 14 of 91.
next last »
Data privacy
Imprint
Contact
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.