فانوسِ دریایی


به پهلو خوابيده بودم ،
داشتم با پاهام اقيانوس ها را يكي در ميان جابجا مي كردم
همان گرمسيرمدامي ست كه هر چند لحظه يكبار از كمرم مي گذرد
همان كه تمام قبايل وحشي را و سواحل قناري را و نواحي استوايي را
با حفظ نام بر تنم نقاشي كرده است .....!
اقيانوس منجمد شمالي را كجا كشانده اي؟
يك دسته از موهام نخل هاي تاريك اند
ابروهام مسير باد شمال
دست هام بادبانهاي اطلس اند
چشم هام فانوس دريايي
لب هام حفره هاي ته دريا...

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


دكمه


چشم هام به نورِكم عادت كرده اند
به آن ها دكمه دوختم
در تاريكي لمس ام كن!

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


سرگيجه

قرار نبود امروز را له نكني؟
شال گردنم كه پشمي نيست!
چرا تمام سطوح را گرد گيري كرده اي؟

منحني ها و شعاعِ روز
در من پيچيده بودي انگار
در سكته ي ناقصي به ناتمامي رسيده بودي انگار
مراقب باش،
آن پيچش تند
خرده هايي ست كه بر زمين ريخته بود
وقت نبود
تاريك بود
منحني ها بركسري از من در سقف شكسته بودند.

بر ورقه اي از كاغذ، امواج سكته كرده اند
اتصالي نيست
سرگيجه كوتاه است
دستم به سقف نمي رسد
ازمو هم به آن طناب باريك بند نيستم...

همين!
خيابان تصوير من نيست
تصوير تند عقربه هاي كور است
اسير ثانيه ها بوده ام
و آب كه قطره قطره بر سينك مي چكيد...

اين شبح كه در من پيچيده است به تيك تاك ساعت مي ماند
چند ساعت است كه خواب بوده است؟

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


نهنگ



نهنگي ست كه خوابش كرده ام
تار وُ پودش را به اقيانوس ريخته ام
و از مرزهاي لوط گذشته ام !

اينجا اسكلتي بودكه بر فقراتم كِبره بسته بود
بر دريايي كه همخوابه ام بود
و جلبك ها كه به موهايم وفادار بودند
مادياني ست مست كه پيچيده است لاي موهايم
و اين مارها كه سراسيمه بر شانه هايم روييده اند!

اسب هايش از مرزهاي خوابم گذشته اند
بر آبهاي خليج اش سال هاست كه دويده ام
مارها بر گوشه هاي دريايي مرده اند
و اسكلتي كه رو به ديوارنقش بسته است!

وحشي ترين اسب زمين ام!
كه با نهنگي خوابيده ام
و در بادهاي مغربي پيچيده ام
كه بر خواب هاي نهنگي لنگر كشيده ام
و از راه ابريشم گذشته ام
و در آب هاي خليج ساكن ام !
عروسِ زمين ام!

عروس جهان است
كه به تسخير دنيا آمده است.
با دستي كه به جهان آلوده است
و اسب هايي كه بر زمين رانده است....

كه تمام آب هاي جهان من بودم!

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


که آفتاب در کیفم بود



كه آفتاب در كيفم بود
و جهان بر دست هاي كوفته ام سنگيني مي كرد
به هم رسيده بوديم
ومن شاخه هاي كور را بلعيده بودم
گويي از طلايِ س‍ُرخِ تو بر من ريخته بود
و من حياتِ وحش بودم
و صداي من تيرِساكتِ تو در انعكاس صدا ي من بود.

شبیه ارواحِ مردگانم جار می‌کشد

منم كه در شاخه ها دويده ام
شبيه موريانه اي در تو زيسته ام
و به حياتِ وحش پيوسته ام.

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


باد ملایمی ست مردی که از جانب دریا می آید

لنگر گرفتم ،مثلِ دخترکی کهنه
بوی ماهی می دهم؟

بگو به آن مرد که آنطرفِ آب ست
و پاروهایم را دزدیده است:
تو آن ماهیگیر را به ساحلِ من فرستادی ، چشمه ی من اشک نداشت .

مثل ماهی له له بزنم ، در انتظارِ یک بوسه ی تو جان بدهم ، بگو قمار بازِ ماهری هستم؟

دریا بادی نامعلوم است
من پرخاش کرده ام

بگو حسود نبود دریایی که بین من و تو لنگر انداخت؟
بی خواب شده ام
لالایی ات را لازم دارم.

لنگر گرفتم مثل دخترکی کهنه ،
باد ملایمی ست مردی که از جانبِ دریا می آید.

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


ایستگاه

چمدانم را بسته ام!

در مریخ هم که بگردی برگی از من پیدا نمی کنی
باز هم چیزی کم است
به حاشیه رسیده ام
عقربه به صفر نزدیک شده
اگر قطب نما را به من بدهی
باز درخت های دو طرف خیابان مساوی اند
چه کنم؟
حیف شده ام
"دوستت دارمی " که از لب پنجره افتاد.

حتا خدا هم که از آن بالا نگاهم می کند ، گریه اش می گیرد
لباس های قدیمی ام بلاتکلیف مانده ست
چروک خورده ام
و به ایستگاه رسیده ام.

Rosa Jamali

Tags: شعر-رزا-جمالی



Go to quote


« first previous
Page 2 of 2.


©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab