در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن

احمد شاملو


Aller à la citation


گر بدينسان زيست بايد پست
من چه بي‌شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچهء بن‌بست من

گر بدينسان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه
يادگاري جاودانه، بر تراز بي‌بقاي خاك.

احمد شاملو


Aller à la citation


آن كه مي گويد دوستت مي دارم،

خنياگر غمگيني ست،

كه آوازش را از دست داده است.


اي كاش عشق را،

زبان سخن بود.

هزار كاكلي شاد

در چشمان توست؛

هزار قناري خاموش ،

در گلوي من.

عشق را، اي كاش

زبان سخن بود.

آن كه مي گويد دوستت مي دارم،

دل اندهگين شبي ست،

كه مهتابش را مي جويد.


اي كاش عشق را،

زبان سخن بود.

هزار آفتاب خندان در خرام توست؛

هزار ستاره ي گريان،

در تمناي من.

عشق را،

اي كاش، زبان سخن بود

احمد شاملو


Aller à la citation


تلخ
چون قرابه ی زهری
خورشید از خراش خونین گلو می گذرد.

سپیدار
دلقک دیلاقی ست
بی مایه
با شلوار ابلق و شولای سبزش،
که سپیدی خسته خانه را
مضمونی دریده کوک می کند.

مرمر خشک آب دان بی ثمر
آیینه ی عریانی شیرین نمی شود،
و تیشه ی کوه کن
بی امان ترک اکنون
پایان جهان را
در نبضی بی رویا تبیره می کوبد.

کند
همچون دشنه یی زنگار بسته
فرصت
از بریدگی های خون بار عصب می گذرد

احمد شاملو


Aller à la citation


میخواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم

احمد شاملو


Aller à la citation


روزى كه انسان دريابد گرفتار وحشت بى پايهئى است كه نخستين ثمرهاش اطاعت محض است روز مباركى است

احمد شاملو


Aller à la citation


آنکه می گوید دوست ات می دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

احمد شاملو

Mots clés poem



Afficher la citation en allemand

Montrer la citation en français

Montrer la citation en italien

Aller à la citation


درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
و با لبانت برای همه سخن گفته ام
و دست هایت با دست های من آشناست
و در خلوت روشن با تو گریسته ام
... برای خاطر زندگان

احمد شاملو


Aller à la citation


در خود
به جست وجویی پیگیر
همت نهاده ام
در خود به کاوشم
در خود
... ستمگرانه
من چاه میکنم
من نقب میزنم
من حفر میکنم

احمد شاملو


Aller à la citation


مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست!
بوسه نمیخواهم،چیزی بگو.

احمد شاملو


Aller à la citation


« ; premier précédent
Page 7 de 8.
suivant dernier » ;

©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab