For, since a purely musical work contains none of those logical sequences, the interruption or confusion of which, in spoken or written language, is a proof of insanity, so insanity diagnosed in a sonata seemed to him as mysterious a thing as the insanity of a dog or a horse, although instances may be observed of these.
Marcel ProustLes plats se lisent et les livres se mangent.
Marcel Proustمیان همهی شیوههای پرورش عشق، همهی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جملهی کارآترینها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا میگیرد. آنگاه، کار از کار گذشته است. به کسی که در آن هنگام با او خوشایم دل میبازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوشمان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایشمان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق مییابد که – هنگامی که از او محرومایم – به جای جستجوی خوشیهایی که لطف او به ما ارزانی میداشت یکباره نیازی بیتابانه به خود آنکس حس میکنیم. نیازی شگرف که قوانین این جهان، برآوردناش را محال و شفایش را دشوار میکنند. نیاز بیمعنی و دردناک تصاحب او
Marcel Proustگاهی، در کنارهی پر درخت رود، به خانهای به اصطلاح «تفریحی» برمیخوردیم که تکافتاده، گم، چشماش به هیچچیز جهان جز رودخانهای که پایههایش را میشست نمیافتاد. زن جوانی که چهرهی اندیشناک و توریهای برازندهاش مال محل نبود و بدون شک به آنجا آمده بود تا، به قول مردم «از دنیا ببُرد»، و لذت تلخ این حس را بچشد که ناماش، و بهویژه نام کسی که او نتوانسته بود دلاش را برای خود نگه دارد، در آنجا ناشناس بود، در چارچوب پنجرهای دیده میشد که نمیگذاشت دورتر از قایقی را که نزدیک در بسته شده بود ببیند. با شنیدن صدای رهگذران آن سوی درختان کناره، که حتا پیش از دیدن چهرههایشان میتوانست مطمئن باشد هیچگاه بیوفای او را نشناخته بودند و از آن پس نیز نمیشناختند، و گذشتهشان هیچ اثری از او نداشت و آیندهشان نیز نمیتوانست داشته باشد، بیخیالانه سری بلند میکرد. حس میشد که با آن گوشهگیری، به میل خود جاهایی را که دستکم میتوانست دلدارش را آنجا ببیند، برای آمدن به جاهایی که هرگز او را ندیده بودند ترک کرده بود. و من نگاهاش میکردم که، بازگشته از گردشی در راهی که میدانست او از آن نخواهد گذشت، دستکشهای بلندش را با نازی بیهوده از دستان تسلیمشدهاش درمیآورد
Marcel Proustگرچه روز شنبه یک ساعت زودتر آغاز میشد و در آن از فرانسواز خبری نبود، و برای عمهام کندتر از روزهای دیگر میگذشت، او از آغاز هفته بازگشتاش را بیصبرانه انتظار میکشید، انگار که همهی سرگرمی و تنوعی که هنوز تن نزار وسواسآکندهاش میتوانست تحمل کند در آن نهفته بود. با این همه، چنین نبود که دلاش گاهی تنوعی بزرگتر نخواهد، و برای او هم آن ساعتهای استثنایی وجود نداشته باشد که در آنها عطش ِ چیزی دیگر، جز آنچه را که هست داریم، و کسانی که نداشتن نیرو و تخیل نمیگذارد منشأ نوآوری را در درون خود سراغ کنند، منتظرند تا دقیقهای که میآید یا نامهرسانی که زنگ میزند برایشان چیزی تازه از راه بیاورد، حتی اگر بدترین باشد، یا هیجانی یا غصهای. ساعتهایی که حساسیت آدمی، که خوشیاش آن را چون چنگی گوشهافتاده از نوا انداخته است، سر ِ آن دارد که در دستی، ولو خشن، به آوا درآید، حتی اگر آن دست بشکندش. ساعتهایی که ارادهی آدمی که با آنهمه دشواری این حق را از آن ِ خود کرده است که بی مانعی با خواستها، با رنجهای خود سر کند، هوای آن دارد که عنان به دست ِ رویدادهای بیچونوچرا، ولو رنجناک، رها کند
Marcel Proustفهمیدم احساسهای مشابهی، همزمان و به ترتیبی از پیش حسابشده، به همهی آدمها دست نمیدهد. بعدها، هر بار که کتاب خواندنی طولانی حال گپزدن را در من انگیخته بود میدیدم که برعکس، دوستی که اشتیاق سخنگفتن با او را داشتم گفتوگویی را با لذت به پایان برده است و دیگر میخواهد آسوده جیزبخواند. اگر مهربانانه به پدر و مادرم فکر کرده و برای خوشامدشان تصمیمهایی بسیار عاقلانه و شایسته گرفته بودم، میدیدم که آن دو در همان زمان به خطای کوچکی از من که خودم فراموشاش کرده بودم پی بردهاند و در همان لحظهای که به سویشان پر میکشیدم تا ببوسمشان، به سختی سرزنشام میکردند
Marcel Proustاین باور که کسی زندگی ناشناسی دارد که با دلبستن به او به آن راه توانیم یافت برای عشق از همهی شرطهایی که دارد تا پدید آید مهمتر است، که اگر این باشد از بقیه به آسانی خواهد گذشت
Marcel ProustMost of our faculties lie dormant because they can rely upon Habit, which knows what there is to be done and has no need of their services.
Marcel ProustTag: habit
Now there is one thing I can tell you: you will enjoy certain pleasures you would not fathom now. When you still had your mother you often thought of the days when you would have her no longer. Now you will often think of days past when you had her. When you are used to this horrible thing that they will forever be cast into the past, then you will gently feel her revive, returning to take her place, her entire place, beside you. At the present time, this is not yet possible. Let yourself be inert, wait till the incomprehensible power ... that has broken you restores you a little, I say a little, for henceforth you will always keep something broken about you. Tell yourself this, too, for it is a kind of pleasure to know that you will never love less, that you will never be consoled, that you will constantly remember more and more.
Marcel ProustTag: love loss death mourning grief mothers
She observed the dumb-show by which her neighbour was expressing her passion for music, but she refrained from copying it. This was not to say that, for once that she had consented to spend a few minutes in Mme. de Saint-Euverte's house, the Princesse des Laumes would not have wished (so that the act of politeness to her hostess which she had performed by coming might, so to speak, 'count double') to shew herself as friendly and obliging as possible. But she had a natural horror of what she called 'exaggerating,' and always made a point of letting people see that she 'simply must not' indulge in any display of emotion that was not in keeping with the tone of the circle in which she moved, although such displays never failed to make an impression upon her, by virtue of that spirit of imitation, akin to timidity, which is developed in the most self-confident persons, by contact with an unfamiliar environment, even though it be inferior to their own. She began to ask herself whether these gesticulations might not, perhaps, be a necessary concomitant of the piece of music that was being played, a piece which, it might be, was in a different category from all the music that she had ever heard before; and whether to abstain from them was not a sign of her own inability to understand the music, and of discourtesy towards the lady of the house; with the result that, in order to express by a compromise both of her contradictory inclinations in turn, at one moment she would merely straighten her shoulder-straps or feel in her golden hair for the little balls of coral or of pink enamel, frosted with tiny diamonds, which formed its simple but effective ornament, studying, with a cold interest, her impassioned neighbour, while at another she would beat time for a few bars with her fan, but, so as not to forfeit her independence, she would beat a different time from the pianist's.
Marcel ProustTag: music society class rhythm
« prima precedente
Pagina 13 di 48.
prossimo ultimo »
Data privacy
Imprint
Contact
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.