خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درونِ خوذ خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند.
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی
تکرار...
خدا ابتدا آب را
سپس زندگی را از آب آفرید
جهان نقش بر آب
و آن آب بر باد...
ای نمی دانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش...
نه،جز اینم آرزویی نیست:
هرچه هستی باش!
اما باش!
درد، حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
یک روز
دیوانه می شوم
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم!
خدا روستا را
بشر شهر را...
ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند
که در خواب هم خواب آن را ندیدند
خسته ام از آرزو ها، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمان های اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشم هایی پینه بسته
خسته از در های بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میز های صف کشیده
خنده های لب پریده،گریه های اختیاری
عصر جدول های خال، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روز ها را، روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
« first previous
Page 3 of 3.
Data privacy
Imprint
Contact
Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.