آن‌که می‌گوید دوستت دارم
خُـنـیـاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود

آن‌که می‌گوید دوستت دارم
دل اندُه گین شبی ست
که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من

عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


هرگز از مرگ نهراسيده‌ام
اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراس ِ من باري همه از مردن در سرزميني‌ست که مزد ِگورکن از بهاي ِ آزاد‌ي ِ آدمي افزون باشد

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


هزار کاکلیِ شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود

آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
دلِ اندهگینِ شبی‌ست
که مهتابش را می‌جوید

ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود

هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من

عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود

احمد شاملو

Stichwörter: عاشقانه



Weiter zum Zitat


اي خداوندان ِ خوف‌انگيز ِ شب‌پيمان ِظلمت‌دوست!
تا نه من فانوس ِ شيطان را بياويزم
در رواق ِ هر شکنجه‌گاه ِ پنهاني‌ي ِ اين فردوس ِ ظلم‌آئين،
تا نه اين شب‌هاي ِ بي‌پايان ِ جاويدان ِ افسون‌پايه‌تان را من
به فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاوداني‌تر کنم نفرين،
ظلمت‌آباد ِ بهشت ِ گند ِتان را، در به روي ِ من
بازنگشائيد

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


من اما در زنان چیزی نمی یابم – گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که رویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند، با چیزی ندارم گوش
مرا گر خود نبود این بند، شاید، بامدادی، همچو یادی دور و لغزان، می گذشتم از تراز خاک سرد پست

جرم این است....
جرم این است

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


در انتهای اندوه دریچه روشن گشاده است

احمد شاملو

Stichwörter: شعر



Weiter zum Zitat


بهاری دیگر امده است اری اما برای زمستان هایی که گذشته نامی نیست

احمد شاملو


Weiter zum Zitat


از مرگ....
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود.
هراس من -باري - همه مردن در سرزميني ست...
كه مزد گوركن
از بهاي آزادي آدمي افزون باشد.

احمد شاملو

Stichwörter: مرگ



Weiter zum Zitat


« erste vorherige
Seite 4 von 8.
nächste letzte »

©gutesprueche.com

Data privacy

Imprint
Contact
Wir benutzen Cookies

Diese Website verwendet Cookies, um Ihnen die bestmögliche Funktionalität bieten zu können.

OK Ich lehne Cookies ab